░▒ هفت خط ▒░

با ما همراه باشید...

░▒ هفت خط ▒░

با ما همراه باشید...

لذت پدر...

 

حقوق من در یک ساعت بیست دلار است

پسرک سرش را پایین انداخت و گفت:

پس لطفا ده دلار به امانت به من بدهید

پدر عصبانی شد و گفت : حتما باز هم می خواهی اسباب بازی بخری

من هر روز به سختی کار می کنم

اما تو فقط به خودت فکر می کنی ، برو و بخواب!

پسرک جواب نداد و به اتاق خود برگشت 

پدر نشست. چند دقیقه ی دیگر آرامش پیدا کرد

متوجه ی رفتار خشن خود با پسرش شده بود

با خودش گفت ، ممکن است پسرک واقعا چیزی لازم داشته باشد

پدر وارد اتاق پسرش شد و با صدای ملایم پرسید:

عزیزم؟ خواب هستی؟

پسرک جواب داد: نه بابا

پدر گفت: ببخشید ، عزیزم ، نباید عصبانی می شدم

این ده دلار را به تو می دهم تا آنچه می خواهی بخری 

پسرک تشکر کرد و هیجان زده ، ده دلار را گرفت

و از پشت متکای خود چند اسکناس دیگر بیرون آورد

پدر پولها را دید و گفت:

تو که پول داری ، چرا بازهم از من گرفتی؟

و باز هم ناراحت شد

پسر بی توجه به حرف های پدر ، با خوشحالی گفت:

الان من بیست دلار دارم. می توانم یک ساعت کار شما را بخرم

لطفا فردا زودتر به خانه بر گردید تا شام را با هم بخوریم

مدت هاست که ما در کنار هم نبوده ایم 

پدر دیگر سخنی نگفت و کودک را در بغل گرفت...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد