░▒ هفت خط ▒░

با ما همراه باشید...

░▒ هفت خط ▒░

با ما همراه باشید...

تیزهوشی یک مادر زرنگ!

 

خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود

او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki زندگی میکند

کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد
او به رابطه میان آن دو مشکوک شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد

مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : من میدانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و Vikki فقط هم اتاقی هستیم
حدود یک هفته بعد
، Vikki پیش مسعود آمد و گفت : از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟

مسعود : خب ، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد
او در ایمیل خود نوشت
: مادر عزیزم ، من نمی گم که شما قندان را از خانه ی من برداشتید ، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید

اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده.   « با عشق ، مسعود »
روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود
:

پسر عزیزم ، من نمی گم تو با Vikki رابطه داری! ، و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری

اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود!!!   « با عشق ، مامان »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد