░▒ هفت خط ▒░

با ما همراه باشید...

░▒ هفت خط ▒░

با ما همراه باشید...

جبران خلیل جبران

 

خداوند گفت : دیگر پیامبری نخواهم فرستاد ، از آنگونه که شما انتظار دارید ، اما

جهان هرگز بی‌پیامبر نخواهد ماند، و آنگاه پرنده‌ای را به رسالت مبعوث کرد

پرنده آوازی خواند که در هر نغمه‌اش خدا بود

عده‌ای به او گرویدند و به او ایمان آوردند

و خدا گفت : اگر بدانید ، حتی با آواز پرنده‌ای می‌توان رستگار شد

خداوند رسولی از آسمان فرستاد باران ، نام او بود

همین که باران ، باریدن گرفت ، آنان که اشک را می‌شناختند ، رسالت او را

دریافتند، پس بی‌درنگ توبه کردند و روحشان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند

خدا گفت : اگر بدانید با رسول باران هم می‌توان به پاکی رسید

خداوند پیغامبر باد را فرستاد ، تا روزی بیم دهد و روزی بشارت

پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند ، روزی در خوف و روزی در رجا زیستند

خدا گفت : آنکه خبر باد را می‌فهمد ، قلبش در بیم و امید می‌لرزد و قلب مومن این

چنین است

خدا گلی را از خاک برانگیخت ، تا "معاد" را معنا کند

و گل چنان از رستاخیز گفت که از آن پس هر مومنی که گلی را دید ، رستاخیز را به یاد آورد

خدا گفت : اگر بفهمید ، تنها با گلی قیامت خواهد شد

خداوند یکی از هزار نامش را به دریا گفت

دریا بی‌درنگ قیام کرد و سپس چنان به سجده افتاد که هیچ از هزار موج او باقی نماند

مردم تماشا می‌کردند ، عده‌ای پیام دریا را را دانستند ، پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند ، که هیچ از آنها باقی نماند

خدا گفت : آن که به پیغمبر آب‌ها اقتدا کند ، به بهشت خواهد رفت

و به یاد دارم که فرشته‌ای به من گفت : جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر و مرسل

است ، اما همیشه کافری هست تا باران را انکار کند و با گل بجنگد تا پرنده را

دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر

اما همین امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد ، برای

ایمان آوردن تو کافی است...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد