-
سازشناسی (بخش اول)
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 03:21
سازشناسی - سازهای بادی - نی سازی است متشکل از یک لوله ی استوانه ای از جنس «نی» که سراسر طول آن از هفت «بند» و شش «گروه» تشکیل شده است ( به این دلیل این ساز را «نی هفت بند» نیز می گویند) «نی» به قطرهای متفاوت (از 5/1 تا 3 سانتیمتر) و طولهائی مختلف (حدود 30 تا 70 سانتیمتر) ساخته شده است در تمام آنها روی لوله، کمی در...
-
لذت پدر...
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 03:17
حقوق من در یک ساعت بیست دلار است پسرک سرش را پایین انداخت و گفت: پس لطفا ده دلار به امانت به من بدهید پدر عصبانی شد و گفت : حتما باز هم می خواهی اسباب بازی بخری من هر روز به سختی کار می کنم اما تو فقط به خودت فکر می کنی ، برو و بخواب! پسرک جواب نداد و به اتاق خود برگشت پدر نشست. چند دقیقه ی دیگر آرامش پیدا کرد متوجه ی...
-
خلاقیت...
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 03:15
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته بود و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد : من کور هستم لطفا کمک کنید... روزنامه نگار خلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت ، فقط چند سکه در داخل کلاه بود او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت...
-
گرامر - بخش اول
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 03:05
جمله در زبان انگلیسی ::: Subject + verb + object + adverb of manner + adverb of place + adverb of time ) فاعل ) + ( فعل ) + ( مفعول ) + ( قید حالت ) + ( قید مکان ) + (قید زمان ) He spoke English clearly in class yesterday 1. فاعل و مفعول ::: در زبان انگلیسی فاعل و مفعول یا اسم هستند یا ضمیر اسامی شامل ( Mr…،Mrs…،my...
-
لطیفه های روز...
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 03:04
1. کابینه ی زندگی مشترک : زن = وزیر سلب آسایش ، شوهر= وزیر کار ، مادر زن = وزیرجنگ ، مادر شوهر= وزیر اغتشاشات ، خواهر زن= جاسوس دو جانبه ، خواهر شوهر = وزیراطلاعات و بازرسی ، پدر زن = وزیر ارشاد ، پدر شوهر = رئیس تشخیص مصلحت ! 2. به یه زی ذی می گن : چرا تو شستن ظرف ها به زنت کمک می کنی؟ میگه خب اونم تو شستن لباس ها...
-
نیرنگ میکینی؟!
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:53
دو ماشین با هم تصادف بدی می کنند بطوریکه هر دو ماشین بشدت آسیب میبینند ولی راننده ها بطرز معجزه آسایی جان سالم بدر می برند وقتی که هر دو از ماشین هایشان بیرون می آمدند ، خانم راننده گفت : چه جالب شما مرد هستید ، ببینید چه به روز ماشین هایمان آمده! همه چیز داغون شده ولی ما کاملا" سالم هستیم این باید نشانه ای از...
-
استخدام آقای جک...
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:52
آقاى جک ، رفته بود استخدام بشود صورتش را شش تیغه کرده بود و کراوات تازه اش را به گردنش بسته بود و لباس پلو خورى اش را پوشیده بود و حاضر شده بود تا به پرسش هاى مدیر شرکت جواب بدهد آقاى مدیر شرکت ، بجاى اینکه مثل نکیر و منکر از آقاى جک سین جیم بکند، یک برگه کاغذ گذاشت جلویش و از او خواست تنها به یک سئوال پاسخ بدهد سئوال...
-
توبه...
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:40
روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد و برای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت فرا خوانده شد فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود : من تو را تنبیه نمیکنم ، ولی تو باید کفاره ی گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم به زمین برو و با ارزشترین چیز دنیا را برای من...
-
اتاقی پر از...
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:38
پادشاه پیری بود که می خواست یکی از سه پسر خود را برای سلطنت آینده انتخاب کند روزی ، سه شاهزاده را صدا کرد و به هر سه نفر مبلغ یکسانی پول داد و از آنها خواست که قبل از عصر همین روز ، چیزی بخرند و با آن یک اتاق را پر کنند شاهزاده اول بسیار فکر کرد و با تمام پول برگ نیشکر خرید اما با این برگها فقط یک سوم اتاق را پر کرد...
-
دو نیمه ی زندگی...
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:36
هنوز بعد از این همه سال چهره ی «ویلان» را از یاد نمی برم در واقع در طول سی سال گذشته همیشه روز اول ماه که حقوق بازنشستگی را دریافت می کنم به یاد ویلان می افتم ویلان کارمند دبیرخانه ی اداره بود ، از مال دنیا ، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی نداشت ویلان اول ماه که حقوق می گرفت و جیبش پر می شد ، شروع می کرد... روز اول...
-
دوستی همیشگی...
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:33
جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا را گرفته بود یکی از سربازان به محض این که دید دوستِ تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است ، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کرده ای...
-
زیبایی زن...
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:31
پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت...
-
بدبخت تر...
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:30
وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم... در طبقه دهم ، زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند! در طبقه نهم ، پیتر قوی جثه و پر زور را دیدم که گریه می کرد! در طبقه هشتم ، جولی زانوی غم بغل گرفته بود ، چون نامزدش ترکش کرده بود! در طبقه هفتم ، دنی را دیدم که داروی ضد افسردگی هر روزه اش را می...
-
چی بگم والا...!
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:22
یک پیرزن با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد او به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرارگرفت قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای...
-
ایرانی یا آمریکایی؟
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 18:52
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند ، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم . همه...
-
عابر بانک...
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 18:50
پسرها با ماشین میرن به بانک ، پارک میکنن ، میرن دم دستگاه عابر بانک کارت رو داخل دستگاه میگذارن کد رمز رو میزنن ، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن پول و کارت رو میگیرن و میرن دخترها با ماشین میرن دم بانک در آینه خودشونو چک میکنن عطر میزنن در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن در پارک...
-
بفرمایید کبریت؟!
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 18:47
سر جلسه خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت! مادر داماد: ببخشین، کبریت دارین؟ خانواده عروس: کبریت؟! کبریت برای چی؟! مادر داماد: والا پسرم می خواست سیگار بکشه... خانواده عروس: پس داماد سیگاریه...؟! مادر داماد: سیگاری که نه... والا مشروب خورده، بعد از مشروب سیگار میچسبه... خانواده عروس: پس الکلی هم هست...؟! مادر داماد:...
-
آزمون استخدامی دستیاری!
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 18:43
*** سازمان سنجش آموزش عالی! آزمون استخدامی کارشناسی ارشد دستیاری! مدت پاسخگویی در روزنامه های کثیرالانتشار اعلام میشود! - هنرپیشه معروف سینما ؟ الف) محمدرضا گلزار ب) محمدرضا علفزار ک) محمدرضا گندمزار ش) محمدرضا دشت - هنرپیشه مرحوم سینما ؟ الف) رضا ژیان ب) رضا ماکسیما ک) رضا فولکس ش) رضا خاور -هنرپیشه مرحوم فیلم...
-
نیمرو...
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 18:40
دخترها : توی ماهیتابه روغن می ریزن اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن می کنن تخم مرغها را می شکنند و همراه نمک توی ماهیتابه می ریزن چند دقیقه بعد نیمروی آماده شده را نوش جان می کنن حالا پسرها : توی کابینتهای بالای آشپزخونه دنبال ماهیتابه می گردن توی کابینتهای پایینی هم دنبال ماهیتابه می گردن و بالاخره پیداش می کنن ماهیتابه...
-
لینکهای برتر
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 16:13
۱. تستهای خود شناسی ۲. یه طراحی جالب ۳. روشهای لاغری! ۴. ماشینهای بامزه
-
شکلات ۱
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 03:24
من یه شکلات گذاشتم توی دستش اون یه شکلات گذاشت توی دستم من بچه بودم اون هم بچه بود سرم رو بالا کردم سرشو بالا کرد خندید خندیدم گفت : دوستیم؟ گفتم : دوستِ دوست گفت : تا کِی؟ تا کجا؟ گفتم : دوستی که « تا » نداره گفت : تا وقتی که زنده ایم خندیدم و گفتم : من که گفتم « تا » نداره گفت : باشه ، تا آخر دنیا ، تا مرگ گفتم : نه...
-
شکلات ۲
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 03:18
وقت تحویل سال از خدا خواستم که یکبار دیگه ببینمش شاید از روی کنجکاوی شاید به خاطر اینکه بهش بگم ، راست می گفتی همه چیز « تا » داره ، حتی دوستی این هفتمین سالی بود که از رفتنش می گذشت ندیدنشو باور کرده بودم نمی دونم دلتنگش بودم یا نگران بعد از اون همه سال هنوز وقتی اسم شکلات میومد ، تنم می لرزید حس عجیب غریبی بود ، هم...
-
کمک دختری به مادرش ...
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 03:16
درِ مطب دکتر به شدت به صدا درآمد دکتر گفت در را شکستی! بیا تو. در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود به طرف دکتر دوید و گفت : آقای دکتر! مادرم! مادرم و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید ، مادرم خیلی مریض است. دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری ، من برای ویزیت به خانه کسی...
-
ببخشید شما ثروتمندید ؟
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 03:12
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند پسرک پرسید :« ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین » کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم...